جامعهشناسی یک قتل
23 سال پیش در روستای محل سکونت ما، درگیریهای چندساله دو خانواده به آخرین نقطه خودش رسید و پدر یکی از دو خانواده در شبی از شبهای تابستان با تبر به قتل رسید. ازآنجاکه ازیکطرف یک نیمچه رنگ و بوی طایفه گری هنوز در ما باقیمانده است، از راه همخونی بسیاری وارد این قضیه شدند و از طرف دیگر تقریباً در همه تاریخ و مجموعه طایفه ما ، این حرکت بدون سابقه بود.
قاتل دستگیر شد و در شرایط شدید امنیتی جنازه مقتول دفن شد. خانواده مقتول پس از دفن تصاویری از جنازه کشتهشده را روی پنجره قبر او قراردادند و بر روی سنگقبرش کندهکاری کردند که وی در فلان تاریخ بهوسیله دار و دستهی فلانی به قتل رسید... همسر مقتول هم پیراهن آغشته به خونش را نگه داشت تا فرزندانش بعدها ببینند و داغشان تازه شود...
قاتل ( و یا کسی که طبق ادله قاتل بود) 23 سال در زندان به سر برد. شاید به دلایلی چون بزرگ شدن یتیمان مقتول، کافی نبودن ادله، پس گرفتن اقرار احتمالی، تلاش برای جلب رضایت خانواده مقتول و آزادی احتمالی و شاید اینکه خانواده مقتول نمیتوانست دیه را برای اعدام پرداخت کند. اما با تمام اینها 23 سال خیلی است. 23 سال زندانی بودن برای کسی که روی مرز اعدام و زندهبودن است. کسی که نمیتواند مرخصی برود و در یک چاردیواری بزرگ اسیر و دربند است. در این سالها چندین نفر از خانواده قاتل فوت کردند. ازجمله پدر و مادر و برادرها و ... و او نمیتوانست در هیچ مراسمی باشد. 23 سال زندانی برای کسی که جزای جرمش زندان نیست.
نهایتاً از پیش از ماه رمضان پرونده 23 ساله روی روند سرعت افتاد و بعد از تائید حکم، قاتل برای اعدام رفت. هیچیک تلاشهایی که برای گرفتن رضایت انجام شد، به نتیجه نرسید. حتی دو جلسه مفصل در مسجد محل برگزار شد تا بهنوعی حجت را بر خانواده مقتول تمام کند تا راضی به رضایت شوند اما نتیجهای عاید نشد. خانواده مقتول سفتوسخت پای حقشان مانده بودند. گفته میشود که قبل از ماه مبارک حتی ریسمان به گردنش آویختند اما یک مهلت یکماهه دادند که شاید بخششی بیاید اما نیامد تا اینکه نهایتاً هفتهی پیش قاتل، اعدام شد.
زندانی بودن 23 ساله، اصرار همگان بر رضایت، حرفهای قاتل مبنی بر اینکه او قاتل نبود و قسم ابوالفضلش پای چوبه اعدام، سبب شد که از او یک مظلوم که حتی یک شهید ساخته شود. ( برخی حتی سادهلوحانه و عوامانه، به امام موسی کاظم مثالش را میزدند!) اینطور جابهجا بنرش را زدند و پهلوانش خواندند و یا ابوالفضل زدند، برایش مراسم زنجیرزنی و ختم مفصل گرفتند. اما از این بالاتر ، این قتل آتش زیر خاکستر را دوباره روشن کرد تا جایی که گفته میشود ازآنجاکه نهایتاً قاتل با قسامه مشخص شد، خانواده او اسامی 50 نفری که سوگند به قتل خوردند را تهیه کردند و از شرکت آنها در مراسم ختم جلوگیری کردند...
در این قتل نکات فراوانی وجود دارد.
دو خانواده از قدیم بر سر مسائل مختلف باهم درگیر بودند و نهایتاً قتل براثر مسئله سادهای رخ داد. هرچند نوع قتل بسیار دلخراش بود اما ارگانهای مسئول بههیچعنوان نباید اجازه میدادند که تصاویر قاتل و آن سنگنبشته ثبت شود. به یک دلیل ساده. قتلی که تاوانش با خون داده میشود اینگونه نسلا بعد نسل منتقل شده و خیلی راحت و ملموس کینه به فرزندان و نوهها منتقل میشود. کینهای که یک سنگنبشته و چند تصویر دلخراش، سند محکم آن است. و در مقابل خانواده قاتل هم میتواند سند مظلومیت او را سنگنبشته کنند و این آتش را روشن نگهدارند.
مسئله دیگر تأخیر در اجرای جرم است. این فرد یا قاتل بود و یا نبود. اگر قاتل بود باید اعدام میشد و اگرنه، نه. درهرحال سزای عمل او زندان نبود. آنهم 23 سال. ضعف بزرگ و مفرط دستگاه قضا باعث شد که او 23 سال زندان باشد و در اذهان مردم نه بهعنوان قاتل که بهعنوان مظلوم کشته شود . درحالیکه اگر در همان سالهای اول ( علی لااقل) اعدام میشد، هم همه او را مستحق اعدام میدانستند و هم سکونی که قرار بود از این حق نصیب خانواده مقتول شود میشد. اینک همگان با خانواده قاتلاند و مقتول، ظالمی معرفیشده است که 23 سال کینه بر دل گرفت و بههیچعنوان راضی نشد و ...
مسئله سوم همینجاست. خانواده مقتول میتوانست ( میتوانست) این حق خودش را اجرا نکند. هرچند داغدیده بود. هرچند این قتل مقدماتی داشت که هیچوقت فراموششان نمیشود. هرچند این سالها بابی پدری بزرگ شدند. هرچند پیراهن خونآلود و تصاویر تأثربرانگیز و سنگنبشته دائماً جلوی دیدشان بود و هرچند که ما جای آنان نیستیم اما ایکاش قبول میکردند که حتی به چند برابر دیه، از این حقشان میگذشتند. اینطور هم روح پدرشان را شاد میکردند. هم بینوایی را نجات میدادند و هم خود را برای همیشه بزرگ میکردند. اما حالا با اجرای حق، در بین بسیاری – هرچند ناحق- ولی خفیف شدند. و نهتنها زمینه را برای مظلومنمایی آنان محیا کرده بلکه حتی انتقامجوئیهای بعدی را نیز سهل کردند.
شاید ادامه داشته باشد، در این صورت متن جدید آپدیت خواهد شد.
ماجرای دستگیری مرزداران چه نتایجی داشت؟
1- کم آوردن نظام شیعی و بزرگ کردن و امتیاز دادن به یک عالم جنجالی سنی که هیچ دستاوردی نداشت.
2- باج دادن بی دلیل و احمقانه به تروریست ها و واریز چند میلیارد پول بی زبان به حساب آنان
3- کم شدن اقتدار ملی. با وجود حادثه های مهم تر که در آن ها با وجود گستردگی بیشتر،اما اینگونه نظام کم نیاورد.
4- مشکوک بودن تمام اقدامات اینترنتی در حمایت از مرزداران که به جای حفظ اقتدار ملی، صرفا کمکی بود به چهره شدن عبدالحمید و فشار به دولت در امتیاز دادن به او
5- رو شدن عمق فاجعه بار چند حرفی و چند صدایی بین همه کسانیکه خود را محق می دانستند که نه تنها در این زمینه اظهار نظر کنند که هر چه در ذهن و زبانشان گذشت را بگویند و به یک نوع چند پارگی اطلاعاتی را نشان دهند. از تکذیب چند باره شهادت تا شایعه پناهندگی به آمریکا و شکستن تمام کاسه کوزه ها سر سرباز بدبخت و حتی گفتن پیوستن به اشرار!
6- نهایتا پس ازماه ها تلاش و بازی سیاسی و تایید و تکذیب و ...یک شهید مانده که همان موقع ها کشته شده اما ما نفهمیدیم.خانواده ایکه داغ فرزند دیده و ماه ها با تایید و تکذیب و شایعه سازی با آبرویشان بازی شده و یک سربلندی برای یک گروهک ضعیف که توانست برای خودش اسمی در کند و متاسفانه راحت امتیازبگیرد.
اما اینک با تایید خبر کشته شدن دانایی فرد، مهم ترین و اولین خواسته این است که تمامی مواضع تروریست ها بمباران شود. این نه تها مرهمی بر زخم های خانواده اش خواهد بود بلکه مسکنی برای یک نظام شیعی نیز خواهد بود. این کار حق ماست...
مردی با 1900 تومان وجه نقد!
جایی که من کار می کنم برای گرفتن 470 هزار تومان ماهانه،باید صد ساعت کاری ثبت کنم. دو عدد قسط گردن کلفت دارم یکی 287 هزار تومان و دیگری 175 هزار تومان. و صد البته یک قسط تو راهی برای وامی که دو سال منتظرش بودم.
ماه پیش نتوانستم صد ساعتم را ثبت کنم و تا همین روزها که اخرهای ماه دوم است، همچنان نرسیده ام. از طرف دیگر لب تابم هم به کما رفت تا در صورت درست شدن خرجی در حد 300 هزار و یا بیشتر را با خود بیاورد. به علت برخی مشکلات پیش آمده در قبوض هم حدود 70 هزار تومان قبض برق و گازم امده!
هفته پیش از یک نفر 500 هزار تومان قرض گرفتم تا به محض رسیدن وام، بدهم اما در عوض پولی برای گرفتن لب تابم داشته باشم. از آن 500 تومان مجبور شدم قسط 175 هزار تومانی که به شدت مهم است!! و ایضا آن 70 تومان قبض برق و گاز را بدهم. اما باقی را تحت الحفظ و با نگرانی نگه دارم برای لب تاب مذکوره.
الحال که این سطرها نگاشته می شود در جیب مبارک حقیر 1900 تومان موجود است .شامل یک عدد هزار تومانی و یک عدد پانصد تومانی و دو عدد دویست تومانی . حدود دو هفته تا زمان حقوق باقی مانده و ...
به قول سعدی حال ما این است که سگان را باز کرده اند و سنگان را بسته اند!
مشی ما هم ره پیمودن است بین خوف و رجا ! خوف از دو قسط عقب افتاده و خرج های ناگهانی و ... و رجا به دو هفته آتی و پولی که یک روز دوام می اورد و یک ماه بعدش در استرس و ... خواهد گذشت.
***متنی که می آید تلاش دارد تا کمی به خواست ها و زندگی مدهبیون نزدیک شود. امری که در همهمه و شلوغی مدها و رفتار های روشنفکری گم شده است اما هست. قطعا این متن می تواند کامل تر شود اما فعلا اینجا قرار می گیرد تا کمی بازخورد دیده شود.
در سال های اخیر پوشش در مردان مذهبی، تدریجا نوعی شاخصه و الگو پیدا کرده است. این پوشش را می توان فعلا در چهار سبک دید. (بچه هیئتی)،(طلبگی)(بسیجی) و (بسیجی- مهندس) این چهار سبک هستند که هرچند به ظاهر یکی هستند اما در باطن تفاوت های باریک و جزئی با یکدیگر دارند:
بچه هیئتی: بچه هیئتی ها نسلی از نوجوانان مذهبی هستند که در عین اینکه دارای جهت گیری های روشن مذهبی هستند، در پوشش به سمت و سوی نوعی نو گرایی در حرکتند. لباسهای این دسته، نه همچون سایرجوانان رنگارنگ است و نه چندان ساده اما حد وسطی در آن رعایت شده است که در عین خاص و شاخص بودن و جلب توجه کردن،آراسته هم هستند. اصولا بچه مذهبی را می توان بسیار نزدیک به (تیپ) دانست. پیراهن های بلند که از جنس الیاف کتان و ... با دکمه های گره ای امروزه فروخته می شوند از نمونه های این نوع پوشش محسوب می شوند.مرتب بودن و آراسته بودن به همراه شاخصی و جلب توجه کردن؛ از نمونه های یک بچه هیئتی است.کمابیش نوعی از این پوشش را می توان در مداح های نسل نو (به عنوان یک گروه مرجع)مشاهده کرد.
طلبگی: طلبگی بیش از پوشش با منش شناخت می شود.و حتی می توان گفت که همین منش است که شاخصه ای فراهم می کند برای پوشش طلبگی. در قیاس دو مدل تقریبا همسو. لباس طلبگی، پیراهنی ساده و یک دست است با یقه های دیپلمات. پیش تر و در زمان های سابق بلند بودن و سفید بودن، جز شاخص های مهم این لباس بودند که کم کم فراموش شدند و یا به نوعی به روز شدند! همچنین وجود یقه دیپلمات به وسیله برخی طلبه ها که شاید دوست داشته باشند وجهه طلبگی شان کم رنگ تر شود، جایش را به یقه های استاندارد شده ! امروزی داده است. هرچند مسئله منش همچنان باقی است. طلاب سابق چندان پی اراستگی نبودند اما طلاب حاضر خصوصا به علت نسبت نزدیک فکری و اجتماعی با بچه هیئتی ها، این آراستگی را می پسندند و همانگونه که اشاره شد به علت برخی دید های موجود درجامعه در جهت محدودی برای روحانیون ترجیح می دهند ظاهری نزدیک به طیف فوق داشته باشند.حتی روحانیون ملبس با تیپ های جدید و البسه ای که تاکنون چندان مورد استفاد قرار نگرفته است، نوعی از روزآمدی قابل مطالعه را نشان می دهند.
بسیجی: پوشش بسیجی دو شاخصه اصلی دارد. یک سادگی و دو عدم توجه چندان به آراستگی. سادگی به پوشیدن البسه ساده و بدون نقش حتی البسه ای که تعلق خاطر گروهی او را بهتر نشان دهد، است. لباس های بسیجی(رسمی بسیج)، یا لباس های هم شکل آن( دوجیب جلو با دو بند روی شانه) از این قبیلند. اما با این حال عدم توجه به آراستگی وجه مایزه مهم آن با سبک بچه هیئتی هاست. به عنوان یک مثال برای یک بچه هیئتی همانقدر انداختن پیراهن داخل شلوار در وقت پوشیدن کت و شلوار عادی است که برای بچه بسیجی بیرون انداختن پیراهن از شلوار در هر وضعیتی . پوشیدن لباس ساده و یا حتی لکه دار برای یک بچه بسیجی ننگ نیست. بخلاف یک بچه هیئتی.
بسیجی مهندس: بسیجی- مهندس تیپی است که شاید عنوان دیگر آن بچه بسیجی های درس خوان باشد. خواندن علم های نو و حضور در دانشگاه از سویی و علایق مذهبی از سوی دیگر، نوع لباس ساده بسیجی را با کمی از جدیدبودن بچه هیئتی ترکیب کرده است. چرا که هر دو تیپ های بسیجی و بچه هیئتی در محیط دانشگاه ، بیش از حد خاص هستند و حضور در این محیط نیازمند به داشتن تیپی مقبول این محیط است. آرایش صورت این عده نیز همچنان که بر آراستگی تاکید دارد، کمابیش از آنکادر های نافرم و بلند کردن های بیش از حد اجتناب می کند...
پاسخ به یک شبهه:
دلواپس ها 8 سال پیش کجا بودند؟
جواب:
اولا که کی گفت 8 سال پیش همش بد بود؟هیچکی این حرفو نمی زنه.این شما هستین که دلواپس 8 سال پیش هستین پس شما باس کاری می کردین!
دوما: ما اون موقع هم تو خیلی قضیه ها دلواپس بودیم و خیلی رسمی اعلامم کردیم...
سوما:اگر می گویید چرا در قضیه اختلاس 3000 میلیاردی تجمع نکردیم چون هردو جفت سراش داخلی بوده و ایضا کار شما را کردیم سر قضیه اختلاس فاضل خداد و دوستان!
چهارما:شما که خیلی دلسوزید آیا دلواپس آن 3000 میلیارد هستین یا نه؟ اگر نیستین پس مثل سیب زمینی بی رگ هستین و این آروغای روشنفکریتون اصلا مهم نیست و اگر هم که دلواپسش هستین پس شما چرا خودی نشون نمی دین؟ چرا از ما می خواین؟ اگه براتون خیلی مهمه شما بفرمایین...
افتاد؟!!
من یک پسر دارم.حدود سه ساله. محسن.جدای همه شیرین زبانیها و حرف زدن هایش، دیشب فهمیدم که با هم از نظر سیاسی اتفاق نظر نداریم!
تا قبل از اینکه طرفدار دولت بود و جناب رئیسجمهور را از 100 متری میشناخت و بلند داد میزد: روحانی!(البته می گوید:نوآنی!:nu.a.ni)
تازه از دیشب هر چند لحظه داد میزند: روحانی موچکریم!
هرچی به او میگویم که تو یک مورد تدبیر برای من بیاور در این چند ماهه از عمر دولت، طفره میرود!
میگویم بگو روحانی موچکر نیستیم! (مثل آنچه که ابطحی گفت!) میگوید: روحانی موچکریم!
فعلا که داریم «زنده باد مخالف من» را تمرین میکنیم!
می گویید من باهاش چی کار کنم؟